آقاتهرانی: ورود زنان به ورزشگاه اشكال دارد
تاریخ انتشار: ۲۷ تیر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۴۰۷۶۲۲۷
«حضور بانوان در ورزشگاهها اشكال داشت به نظر من. از لحاظ فقهي كار درستي نيست. نظر فقها همه همين بود. براي احمدینژاد مطرح كردم. ايشان چنين ميدانهايي را در اختيار ما قرار ميداد تا حرفهايمان را راحت بيان كنيم.»
روزنامه اعتماد نوشت: «همه چيز «پايدار» است؛ از هوا گرفته تا مردي كه روبهرويم نشسته است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
مرتضي، آقاتهراني است اما ريشه و نسبش به اصفهان و جماعت سنگتراشها ميرسد. با اين حال او به جاي سنگتراشي، طلبگي پيشه كرده و در حلقه شاگردان آيتالله مصباح نشسته است؛ چه آن روزها كه طلبه مدرسه حقاني بود و چه وقتي كه رداي دبير كلي جبهه پايداري را بر شانه انداخت. به مدرسه حقاني كه رفت، هم درس حوزه خواند و هم الفباي سياست مشق كرد. گر چه ميگويد از اخراجيهاي حقاني است اما باز هم براي آيتالله مصباح شاگرد اول بوده. شاگردي كه در جواني كتابهاي بازرگان را ميخوانده است و پاي سخنرانيهاي آيتالله طاهري در اصفهان ميرفته.
او از معدود روحانيون جمهوري اسلامي است كه در همان اوان جواني و طلبگي، «علوم جديده» را هم خوانده و همين خواندن او را ترغيب كرده تا به جاي «قم»، از «امريكا» سردرآورد و به جاي «حوزه»، از «دانشگاه.»
ايران كه ميآيد، احمدينژاد را نديده، برايش تبليغ ميكند، منبر ميرود، راي جمع ميكند و... احمدينژاد راي ميآورد و آقاتهراني ميشود نخستين معلم اخلاق دولت در تاريخ جمهوري اسلامي؛ دولتي كه وقتي از او ميپرسم چرا با وجود معلم اخلاق، بياخلاقي از دلش بيرون زد، ميگويد: «پيغمبرها كه آمدند حرف زدند همه مردم آدم شدند؟!» او اما حالا بر رابطه با مردي كه نديده، برايش تبليغ ميكرد، نقطه پايان گذاشته است: «بعد از ماجراي خانهنشيني و اينها، رفت و آمدمان با ايشان قطع شد.»
بر خلاف بسياري، آقاي دبير كل پايداري را ساز ناكوك اصولگرايي نميداند اما بر اختلافشان با علي لاريجاني «پايداري» دارد و معتقد است: «مگر من بايد هر چه آقاي لاريجاني ميگويد را قبول كنم؟» با اين حال آقاتهراني هيچگاه گرفتار تندبادها نشده است، نه در مجلس هفتم، نه هشتم و نه نهم: «تند مزاجي خوب نيست. همه بايد با آرامش حرف حسابشان را بزنند.»
این گفتوگو را با هم میخوانیم:
نامفاميليتان تناسبي با محل تولدتان ندارد. اصفهان كجا و تهران كجا؟
ماجرا دارد. پدر ما سنگتراش بودند، بزرگ سنگتراشها اسمش آقاتهراني بوده و وقتي قرار ميشود اسم فاميلي انتخاب كنند همه سنگتراشها تصميم گرفتند اين عنوان را براي فاميلي خود انتخاب كنند. اجدادمان همگي سنگتراش بودند.
كدام محله اصفهان؟
تل واژگان يا به قول اصفهانيها تل واسگون.
چرا شما راه پدرتان را ادامه نداديد؟
وضع خانوادهمان از لحاظ مادي خوب نبود. وضع خوبي نداشتيم اما پدرم خيلي متدين و مذهبي بود. تحت تاثير يكي از علماي اصفهان بودند؛ مرحوم آيتالله حاج آقا حسين فاضل گوهاني كه اين بزرگوار خيليها را طلبه كرده بود؛ از جمله آيتالله جنتي را. ايشان از اساتيد خوب حوزه اصفهان بودند كه شهيد بهشتي يكي از شاگردانشان بود. دبيرستان كه ميرفتيم ايشان به ما گفتند كه من سوادم خوب است اگر بيايي چيز يادت ميدهم. عصرها چه كار ميكني؟ گفتم ميروم بازي با بچهها. من را دعوت كردند كه بروم پيش ايشان درسي بخوانم. با اين كه دبيرستاني بودم و درسم هم در دبيرستان خوب بود، رفتم و آرامآرام تبصرهالمترجمين عوامل في نحو و عوامل جز را خواندم.
الفبای طلبگی در واقع پيش ايشان بود.
بله، خيلي هم به ايشان علاقه پيدا كردم. وقتي دبيرستان را رها كردم ايشان من را معرفي كردند به آيتالله جنتي در مدرسه حقاني. اما آيتالله جنتي آن موقع تبعيد شده بودند و به همين خاطر ما رفتيم قم در محضر آيتالله قدوسي و ايشان ما را قبول كردند و امتحان ورودي سختي هم گرفتند اما نمره آورديم.
با وضع مالي نه چندان مناسب، هزينههاي تحصيل هم سنگين بود احتمالا!
جالب است كه مدرسه ما آن موقع مدرسه ملي بود از مرحوم آقاي اسلامي، حاج عباس اسلامي. يك مدرسه ملي ديني راه انداخته بود. پدرم ما را آنجا ثبتنام كردند. با اين كه پول هم بايد ميدادند ولي ميگفتند براي اين كه بچههايم چيزي بشوند حاضرم خرج كنم.
خودتان استقلال مالي نداشتيد؟ اصلا كار ميكرديد؟
شغل پدرم را ادامه ميدادم. ميرفتم كمكشان سنگ ميتراشيدم و سنگ ميچسباندم.
غير از درس و كار، برنامه يا تفريح ديگري هم در كودكي و نوجواني داشتيد؟
همين كارها را بلد بودم ديگر.
كار سياسي چطور؟
نميشد اسمش را گذاشت كار سياسي ولي آن روزها پاي سخنراني آقاي هاشمينژاد ميرفتيم. حاج آقا جلال طاهري هم سخنرانيهايش داغ بود كه ما ميرفتيم. با بچهها نهج البلاغه كار ميكرديم اما الان هر چه نگاه ميكنم ميبينم كارهاي سياسيام آن موقعها خيلي نبود.
اين سخنرانيهاي تقريبا سياسي و انقلابي محرك سياسي شدن شما بودند به هر حال!
نميتوان گفت بياثر بوده است. به نظرم جرقههاي اصلي سياسي شدنم برميگردد به سال نهم و دهم دبيرستان. آن موقع بعضي از معلمهاي دبيرستانمان مباحث سياسي حاليشان بود و مخصوصا اين كه شاه كتابي داشت به نام انقلاب سياسي كه در كلاس درس ميدادند. در آن كتاب به امام خميني (ره) توهين شده بود و همين باعث شد كه ما بفهميم امام خميني چه كسي هست. در مسير مدرسه تا خانه، بچههاي متدين را زياد ميديدم و خيلي از بچههاي انقلابي بودند كه در مسجدآقا سيدابوالحسن و مسجد سيدالعراقين برنامههايي داشتند. مرحوم آقاي فقيه پسر حاج آقا حسين فقيه كه از علماي خوب اصفهان بودند، جلساتي داشتند و ما در آنها شركت ميكرديم و كتابهاي مختلفي را در آن جلسات مطالعه ميكرديم.
كتابهاي سياسي؟
بله. براي مثال كتابهاي بازرگان را ميخواندم و ساير مباحث انقلابي.
فضاي خانواده چطور بود؟ انقلابي بودند يا معمولي؟
معمولي متدين بودند ولي پدرم نسبت به مباحث انقلابي حساس بود، حواسش بود؛ راديو گوش ميداد. معمولا آن موقع راديو بيبيسي خبرهاي دسته اول انقلاب را ميداد؛ گوش ميدادند كه ببينند چه خبر است.
و بالاخره گذرتان به مدرسه حقاني و كانون سياست افتاد.
بله، همانطوري كه گفتم، در مدرسه حقاني آزمون داديم و قبول شديم. وقتي آنجا رفتيم همهچيز عوض شد. تا قبل از آن يعني در دوران دبيرستان همه اين كارها به نوعي كلوپ ديني بود. من دوست داشتم كلوپ ديني را بچرخانم. جوايزي هم از مرحوم حاج آقا جواد فشاركي كه مدير دبيرستان بودند دريافت كردم، همان هفت كتاب را. اما خيلي چيزي نميدانستم. بعد وقتي به قم و مدرسه حقاني رفتم كارهاي سياسي آنجا در اوج خودش بود. آنجا زير نظر شهيد بهشتي و شهيد قدوسي و آيتالله مصباح و آيتالله جنتي اداره ميشد و بحثها و مبارزات داغ داغ بود. همه علما را گرفته بودند و در تبعيد و زندان بودند. هر هفته يك بار يا دو هفته يك بار ماموران ساواك ميريختند در مدرسه و طلبهها را به قصد كشت ميزدند.
مدير مدرسه چه كسي بود؟
مدرسه را شهيد قدوسي اداره ميكرد اما مجموعه به طور كلي شورايي بود؛ زير نظر مرحوم شهيد بهشتي، شهيد قدوسي، آيتالله مصباح و آيتالله جنتي.
چهار نفر با انديشههاي سياسي كاملا متفاوت!
بله، ولي خب هر چهار نفر خيلي انقلابي بودند. آقاي جنتي را دستگير كرده بودند، آقاي قدوسي تازه از زندان آزاد شده بودند، آيتالله مصباح هم فراري بودند و همه دنبال ايشان ميگشتند. وقتي ما به مدرسه رفتيم، ايشان آمده بودند درس ميدادند.
شهيد بهشتي چطور؟
شهيد بهشتي تازه از تبعيد درآمده بودند و گاهي به مدرسه ميآمدند. خاطرم هست كه مرحوم آقاي مطهري هم به مدرسه حقاني ميآمدند. در مجموع، رفت و آمد آقايان به مدرسه ما زياد بود.
از همكلاسيهاي آن روزها كسي در خاطرتان هست؟
خيليها بودند. پسر آيتالله مصباح؛ علي آقا مصباح، آقاي حقاني برادر شهيد حقاني و آقاي دكتر بيريا بودند. سال بالاتر از ما هم آيتالله صديقي، آقاي نيري، آقاي طباطبايي، آقاي كرباسچي، آقاي يونسي و آقاي فلاحيان بودند. بعضي از اعضاي مجاهدين خلق هم بودند كه بعدها اعدام شدند.
با آنها تعامل و رفاقت هم داشتيد؟
بله؛ با برخيشان بيشتر و با برخي كمتر. براي مثال، با آقاي صديقي بيشتر چون با ايشان كلاس داشتم و پاي درسشان مينشستم. سال پايينتريهايي هم كه با آنها تعامل داشتم، مرحوم شهيد ردانيپور از جمله آنها بودند. از بين كلاس بالاتريها هم شهيد شهاب بودند و آقاي روحالله حسينيان و آقاي پورمحمدي.
بعضي از اشخاصي كه نام برديد، امروز از فعالان سياسي و بعضا مخالف طرز فكر شما هستند. اين اختلاف ديدگاهها آن موقع هم بود؟
بله همان موقع هم بود ولي متفاوت. گاهي اوقات بعضيها خيلي مخالف يا موافق بودند ولي معمولا انقلابي بودند و فقط در مباني و مبادي با هم اختلاف داشتند؛ همينهايي كه الان هم كم و بيش ديده ميشود.
شما از آن دست انقلابيهاي تند مزاجِ اهل تظاهرات و بالا رفتن از ديوارها و... بوديد؟
طلبههاي مدرسه حقاني معمولا اين طور بودند. هر ١٥ خرداد به ١٥ خرداد در مدرسه فيضيه يك تظاهرات ميشد و طلبهها بعد از نماز شعار مرگ بر شاه و درود به خميني سر ميدادند. همين ميشد كه ماموران ميريختند، ميگرفتند و ميبردند و كتك ميزدند؛ معمولا همهمان را دستگير ميكردند و كتكمان ميزدند.
شما چند بار دستگير شديد؟
بگذاريد اين چيزها را ديگر نگويم.
چرا؟
به درد نميخورد!
پس كلاسها بيشتر به سياست ميگذشت تا به درس!
ببينيد، مدرسه حقاني هميشه مدرسه پرالتهابي بود و طلبهها هم معمولا فراري بودند. هميشه بايد مواظب ميبودند تا دستگير نشوند چون اگر طلبهها را دستگير ميكردند، خيلي اذيتشان ميكردند. يادم هست در حجرهاي كه ما بوديم احمد آقاي موسوي نامي بود كه ايشان را گرفتند. يك ماه بعد شهيد قدوسي آمدند به من گفتند وسايلش را جمع كن پدر و مادرش ميآيند ميبرند چون به نظرم آقاي موسوي را كشتهاند.
ميگويند در مقطعي، چندين نفر از طلبههاي مدرسه حقاني اخراج شدند. ماجرا چه بود؟
داستانش مفصل است!
مختصرش؟
آن موقع بر سر مباني و مبادي فكري به شكل طبيعي اختلاف نظر بود و براي مثال نظرات روشنفكران مورد بحث و نقد قرار ميگرفت. طلبههاي الان هم همين طور هستند.
براي مثال، سروش ميآمد يك چيزي مطرح ميكرد. نخستين بحثش بين طلبهها شكل ميگرفت و آنها به لحاظ نظري درگير ميشدند و بحث ميكردند. اين كه چقدر درست است، چقدر غلط است، چرا گفت، چرا نگفت، بايد بگويد و بايد نگويد. حتي صحبتهاي شهيد مطهري هم مورد نقد و بررسي قرار ميگرفت و موافق و مخالف داشت. بحثها ابتدا ملتهب ميشد و بعد آرامآرام جاي خودش را پيدا ميكرد. يادم هست وقتي شهيد مطهري بحث حماسه حسيني را مطرح كردند، سر و صداي زيادي به پا شد و موافقان و مخالفان به صف شدند. اينها طبيعي بود. يعني اصل بحث و مباحثه ميان طلبهها در حوزه يك مساله خيلي جا افتاده است. به خصوص رشتههاي خاصي مثل آنچه ما داشتيم؛ براي مثال فلسفه اگر جايي باشد درگيري و مباحثه هم هست تا حق و باطل از هم جدا شوند.
ما طلبه سال سوم و چهارم بوديم كه آمديم در مدرسه حقاني و مباحثي مطرح ميشد. آن موقع زماني بود كه افكار و نظراتي از سوي بعضي دانشگاهيان مثل دكتر شريعتي مطرح ميشد. نقد و بررسي نظرات و انديشههاي ايشان در مدرسه، التهاب بسيار زيادي ميان طلبههاي موافق و مخالف ايجاد كرد. اوضاع به قدري ملتهب بود كه تقريبا تمامي كلاسها را تحت تاثير خود قرار ميداد. مسوولان ميخواستند مدرسه اداره كنند و با اين اوضاع، كار شدني نبود. مرحوم آيتالله شهيد قدوسي گفتند در هفته يك يا دو شب جلساتي ميگذاريم تا موافقان و مخالفان بيايند بنشينند و بحث كنند. خودشان هم در نقش داور حاضر ميشدند نظرات موافق و مخالف را تاييد يا رد ميكردند. همين رفتارشان باعث ميشد طلبهها شيوه بحث كردن را ياد بگيرند.
يكي از كتابهايي كه ما طلبهها ميخوانيم كتاب منطق است. در كتاب منطق بحث جدل و جدال و مغالطه و مناظره به طور كامل مطرح شده است. خب ما شكل كلاسيكش را خوانده بوديم و حالا ميخواستيم به صورت عملي انجام بدهيم اما در مقطعي بحثها بالا گرفت و تند شد.
در همان جلساتي كه شهيد قدوسي حضور داشتند؟
در آن جلسات و جلسههاي ديگر. جناب آيتالله مصباح جمعهها جلساتي داشتند و در مبادي فكري به انديشههاي شريعتي نقد داشتند. ايشان وقتي نظراتشان را در مدرسه مطرح كردند، طلبههايي كه با آيتالله مصباح موافق بودند، از موافقان نظريات شريعتي خواستند كه پاسخگو باشند و دلايلشان را بگويند ولي نشد كه جواب بدهند و ايشان هم گفتند من ديگر سر كلاس نميآيم و مدرسه را تعطيل كردند. درگيري بچهها بيشتر شد. يادم ميآيد شهيد بهشتي هم آمدند صحبتي كردند.
نظر شهيد بهشتي چه بود؟ با آيتالله مصباح موافق بودند يا با دكتر شريعتي؟
ايشان ميگفتند در اين كه بعضي صحبتها اشكال دارد ترديدي نيست اما بيشتر حرفشان اين بود كه آيا اين مباحث در جامعه مطرح شود يا خير و اين كه چه رفتاري بايد در قبال آنها داشت.
و سرانجام اين بحثها و كشمكشها؟
مديران مدرسه تصميم گرفتند شش نفر از اين طرف و شش نفر از آن طرف كه تند هستند را از مدرسه اخراج كنند تا مدرسه آرامش بگيرد.
شما هم جزو اخراجيها بوديد؟
بله.
همه جوانيتان در درس و مباحثه خلاصه ميشد؟
نه. در جواني بيشتر دنبال اين بودم تا بفهمم وظيفه چه هست، چه كاري ميتوانم انجام دهم و چه كاري درست است.
فكر ميكنيد جواني كردهايد؟
بله، البته تا جايي كه ميتوانستم.
جواني كردن از نظر شما يعني چه؟
فكر ميكنم جوان چون نيرو و انرژي دارد، بايد نيرويش را خوب و درست استفاده كند و نگذارد هدر برود. بازي و تفريح هم بايد كرد اما اينها بايد در راستاي اين باشد كه به انسان يك نيروي مجدد بدهد براي اين كه بهتر كارش را جلو ببرد. براي همين من پشيمان كه نيستم هيچ، تازه فكر ميكنم راه را درست رفتهام. هميشه دغدغه ذهني داشتم كه وظيفه اصليام در جواني چيست به همين دليل هم بود كه ابتدا طلبگي را شروع كردم و وقتي در طلبگي قوت علمي پيدا كردم، به سمت علوم انساني و روانشناسي رفتم.
يعني همزمان هم حوزه ميرفتيد و هم دانشگاه؟
بله. نصف روز روانشناسي ميخواندم و نصف روز درس حوزه. فوق ليسانس رشته روانشناسي را كه گرفتم براي ادامه تحصيل به دانشگاه مك گيل كانادا رفتم.
چه سالي؟
سالها را يادم نيست.
متاهل بوديد كه رفتيد؟
بله، ٣٥ ساله بودم و ٣ فرزند هم داشتم. البته اگر دقيق بخواهيد پيدا كنيد سال ١٣٧١ بود كه رفتيم و تقريبا سال ٢٠٠٠ برگشتيم.
فرزندانتان هم خارج از كشور تحصيل كردند؟
دو دخترم بخشي از تحصيلشان در كانادا و امريكا و بخشي از آن در ايران بود. در واقع از بچههاي جامعهالزهرا هستند. پسرم هم كه مثل من و مادرشان طلبه است.
پس همه خانواده به نوعي درس حوزه خواندهاند!
بله؛ همسرم هم وقتي ازدواج كرديم طلبه بودند ولي الان خانهدار هستند. البته در حال حاضر با گروه مشاورين جامعه الزهرا هم همكاري ميكنند.
چه شد كه مسير زندگيتان به كانادا افتاد؟
آقاي پروفسور لندورك آمد ايران. ايشان با حاج آقا مصباح رفيق بود. حاج آقا با ايشان و يكي ديگر از اساتيد دانشگاه آنجا كه كرسي داشت و آقاي دكتر محقق صحبت كردند كه عدهاي از طلبهها اگر بيايند بورسيه آنجا خيلي خوب ميشود چون ميخواهيم راه و چاه تحقيق كردن را از غربيها ياد بگيريم و ببينيم شيوه كارشان چطور است و ما حاضر هستيم در اين زمينه ارتباط علمي با يكديگر داشته باشيم. آنها آمدند قرارداد بستند و مقرر شد ٦ نفر امسال و ٦ نفر سال بعد به كانادا اعزام شوند.
هزينهاش از كجا تامين ميشد؟
يك بورسيه دانشگاهي بود كه حوزه هزينههايش را ميپرداخت.
چند سال كانادا بوديد؟
سه سال و نيم كانادا بودم و بعد هم براي حدود پنج سالي به امريكا رفتم.
چرا امريكا؟
بنده فوقليسانسم را كه در كانادا گرفتم، در امريكا موسسهاي اسلامي به راه افتاده بود به نام مركز اسلامي امام علي(ع). قبل از راهاندازياش آمدند اصرار كردند كه بياييد اداره آنجا را بر عهده بگيريد. من نميخواستم بروم.
اصرار از جانب چه كساني؟
آدمهاي آنجا. فشار هم آوردند. نميخواستم بروم. علاقه هم نداشتم چون من هيچوقت امريكا را دوست نداشتهام. باز هم اصرار كردند. گفتم شش ماه ميآيم اگر ديدم ميتوانم درسم را همزمان بخوانم، ميآيم وگرنه نميتوانم. مداركم را براي دانشگاههاي كلمبيا و بينگهمتون و يك دانشگاه ديگر فرستادم. دانشگاه بينگهمتون خيلي زود جواب داد و پذيرفت. وقتي نامه پذيرش آمد گفتم اگر من را پذيرفتند و پسنديدند تا شش ماه ميمانم وگرنه به ايران برميگردم.
همان رشته روانشناسي را ادامه داديد؟
ببينيد، من آن موقع دو فوق ليسانس از ايران داشتم و يكي از كانادا. قوانين دانشگاهي امريكا به گونهاي بود كه فوق ليسانس را قبول نميكرد و به همين دليل مجبور شدم كه دوباره از ليسانس شروع كنم. همين باعث شد تا يك مدرك فوق ليسانس هم از امريكا بگيرم، در رشته فلسفه غرب. در همان دانشگاه ماندم و دكترا را هم گرفتم و حدود شش، هفت ماه بعد به ايران برگشتم.
با فضا و شرايط آنجا راحت كنار آمده بوديد؟
خيلي سخت بود. خب به هرحال آنها زندگي را براي خودشان درست كردهاند نه براي ما. همه چيز آزاد است؛ بيبند و باري هست و فرهنگ و قوانين و ضوابطشان جور ديگري است.
خب وقتي شرايط مطابق ميلتان نبود با وجود همه فشارها و اصرارها ميتوانستيد نه بگوييد!
خب چون وقتي ديدم ميتوانم درسم را ادامه دهم و همزمان موسسه را هم اداره كنم، پذيرفتم.
ماجراي گرينكارت شما مدتها بر سر زبانها بود؛ از ديگران اصرار و از شما انكار!
بله. بعضيها الحمدالله وقتي ميبينند كسي دزدي و اختلاس نكرده و آقازاده نيست و آقازاده ندارد در زندگياش ميگردند تا چيزهاي ديگري پيدا كنند. نمونهاش همين كه بگويند فلاني گرينكارت دارد. بله، كسي كه در امريكا زندگي ميكند و ميخواهد موسسهاي را اداره كند بايد قانونا بتواند راحت به آنجا رفت و آمد داشته باشد. آن موقع برگهاي بود كه بيرون و داخل نميتوانستيم برويم. بعد گفتند اگر گرينكارت بگيريد ميتوانيد ايران هم بياييد و برويد. خب من ايران را دوست داشتم. به همين دليل گرينكارت گرفتم كه پنج سال هم بيشتر اعتبار نداشت. در واقع سه سال آخر حضورم در امريكا گرينكارت داشتم و دو سال ديگرش هم آمدم ايران و باطل شد. ديگر هيچوقت هم نرفتم دنبالش تا كارت جديد بگيرم.
اعضاي خانواده همگي گرينكارت داشتند؟
نه براي مهدي [پسرم]، نه براي دخترانم و نه براي همسرم گرينكارت نگرفتم. فقط براي خودم بود.
اگر باز هم لازم شود كه برويد حاضريد دوباره گرينكارت امريكا بگيريد؟
اگر وظيفه شود من به وظيفهام عمل ميكنم. امام رحمتالله در خود فرانسه گوشتي را كه خلاف قاعده سر بريدند، نخوردند. درست است ما با آنها مخالفيم ولي قواعد و قوانين را نميتوانيم به هم بزنيم.
سر همين چيزها دارند ما را خراب ميكنند. متاسفانه بعضي سياسيون دين ندارند. حاضر نيستند بروند در اينترنت ببينند شرايطش چه هست وضعش چه هست، آيا تابعيت هست يا نيست.
شما همواره تاكيد داشتهايد كه رابطه مريد و مرادي با آقاي مصباح داريد. دليل اين همه ارادت چيست؟
من ايشان را خيلي دوست دارم. در ضمن اين كه حاج آقا را خيلي قبول دارم و ايشان را خيلي ميشناسم.
از ميان آن چهار شخصيت مهم و تاثيرگذار در مدرسه حقاني، چه شد كه شيفته آقاي مصباح شديد؟
پيش ايشان شاگردي خيلي كردهام؛ يعني ما هر چه فلسفه بلد هستيم از ايشان است. چه كسي مثل ايشان در حوزه داريد؟ در ايران و دنيا كه تا اين اندازه قوت علمي داشته باشد؟ ايشان منطق دارد؛ حتي در سياست هم كه ورود ميكند، منطق دارد. حالا بماند كه عدهاي نميپسندند!
خب بعضي ميگويند بهتر است علما وارد سياست نشوند!
بله، من هم شنيدهام ولي سياست جزو ديانت است. كسي نميتواند عالم ديني باشد و بگويد سياست به من ربطي ندارد، مگر ميشود؟ مگر امام حسين همه كارش سياسي نيست؟
اين افرادي كه ميگويند علما وارد سياست نشوند بيخود ميگويند. آنها كساني هستند كه علم را از سياست تفكيك ميكنند. شبيه سكولارها فكر ميكنند و اين اشتباه است. اين مثل اين است كه من بگويم ميخواهم در جامعه زندگي كنم ولي نميخواهم بدانم جامعه كي هست و چه هست. مگر ميشود؟ وقتي داريد زندگي ميكنيد بايد ضوابطش را هم بدانيد.
چه كسي هست كه نتواند در مباحث سياسي ورود كند؟ چون ورود ميكند دست خودش هم نيست. بايد هم بدانيد، چرا ندانيد؟ آن وقت كسي كه عالم ديني است، نبايد بداند كه اسلام نظرش در مورد مباحث سياسي چه هست؟ خب اگر او نداند، چه كسي بايد بداند؟ اگر او نگويد چه كسي بايد بگويد؟
ولي در اوايل پيروزي انقلاب حتي اعتقاد سران كشور بر اين بود كه تا حد ممكن پستهاي اصلي به روحانيون واگذار نشود!
براي مثال اوايل انقلاب شهيد بهشتي حتي سعي ميكردند رييسجمهور هم از ميان روحانيون انتخاب نشود ولي وقتي ديدند امثال بنيصدر كشور را خراب كرد، مرحوم بهشتي بر خود لازم ديدند كه بيايند وسط و بگويند من ميايستم و اداره ميكنم.
جريان نزديك به آقاي مصباح خود را نيروهاي خالص و انقلابي ميدانند ولي بعضي معتقد هستند كه آقاي مصباح اعتقاد چنداني به جنگ و انقلاب و اينها نداشتند.
برويد بپرسيد. شاگردان ايشان بيشترين جبهه را رفته و بيشترين شهيد را دادهاند.
خودشان چطور؟
خودشان هم رفتهاند. ايشان اهل اين چيزها نيست كه بخواهد خودش را نشان دهد.
ايشان سابقه جنگ دارند؟
يعني شما فكر ميكنيد حاج آقا مصباح كه ٥٠ سالشان بوده با لباس روحانيت بايد ميرفتند ميجنگيدند؟
لزوما نه اين كه بروند بجنگند ولي ما در همين اصفهان كسي مثل آقاي طاهري را داريم كه مدام در جبههها بودند.
خب آقاي طاهري بودند. همه بايد مثل آقاي طاهري باشند؟ اگر نبودند خراب هستند؟
نه. چون آقاي مصباح و جريانات نزديك به ايشان اين روزها زياد از انقلابيگري حرف ميزنند، چنين موضوعاتي مطرح ميشود.
به خاطر اين كه مقام ولايت يعني حضرت آقا از نظر فكري ايشان را هم سطح علامه طباطبايي و علامه مطهري ميبينند، نه آقاي طاهري را.
به ماجراي حضورتان در امريكا برميگرديم. به غير از شما ديگر چه كساني بودند؟
خيليهاي ديگر بودند؛ آقاي بيريا، هيوستون بودند، آقاي حجازي، واشنگتن بودند.
جايي گفته بوديد نخستين ملاقاتتان با آقاي كروبي در امريكا بوده است.
بله، من آنجا ملاقاتي خدمت حضرت جوادي آملي داشتم. ايشان آمدند نيويورك و بعد آمدند موسسه ما مفصل صحبت كردند، به همين خاطر با ايشان قراري در زيدانس گذاشتم؛ محلي كه به اصطلاح نماينده ايران زندگي ميكرد. آقا زمان آقاي خرازي، آقا كمال، نماينده ايران در سازمان ملل بودند. وقت گرفته بوديم كه خدمت آيتالله جوادي آملي برسيم، وقتي رفتم، ديدم كه ايشان رفتهاند.
ولي شما كه وقت قبلي گرفته بوديد!
باران شديدي ميآمد و چون ايشان نماينده حضرت آقا بودند، امنيت حفاظت ايشان مثل امنيت رييسجمهور آنجا بود و تيم حفاظت هم گفته بودند چون باران ميآيد نميتوانند باشند و بايد سريع ايشان را ببريم فرودگاه.
وقتي كه رفتم ديدم ايشان نيستند. به من گفتند آقاي كروبي اينجا هستند و علاقمندند كه شما را ببينند. نشستم نيم ساعت با ايشان صحبت كردم و بعد هم رفتم.
اين نشست و برخاست ادامه هم داشت؟ يعني باز هم تكرار شد؟
نه، كاري به همديگر نداشتيم.
و پنج سالي گذشت و بالاخره آمديد ايران.
بله، شش، هفت ماه كه از پايان درسم تمام شد برگشتم ايران. ما از طرف موسسه امام خميني رفته بوديم، قانون موسسه اين بود كه به همان اندازه كه خارج رفته بوديم دو برابرش بايد برميگشتيم و به موسسه برنامه و درس ميداديم. برگشتم جزو هيات علمي اينجا شدم و مشغول به كار و درس دادن.
در سال ٨٤ به هيات دولت پيوستيد و شديد معلم اخلاق كابينه آقاي احمدينژاد. آشناييتان با ايشان چطور بود؟
قبلا با آقاي احمدينژاد آشنا نبودم فقط در همين حد ميدانستم كه ايشان شهردار تهران هستند. براي انتخابات رياستجمهوري هم كه نامزد شدند، نخستين بار كه ايشان را ديدم، رفسنجان بالاي منبر بود. دوران تبليغات انتخابات رياستجمهوري بود و من مشغول سخنراني در مسجد جامع رفسنجان بودم براي ايشان كه آقاي احمدينژاد وارد شدند؛ اين نخستين ديدار من با ايشان.
وقتي تا قبل از آن ايشان را نديده بوديد، چطور برايشان تبليغ ميكرديد؟
شعارهايي كه ميدادند و اهدافي كه بيان كرده بود مورد پسندم بود. آن موقع ايشان را يك آدم انقلابي ميديدم با اين كه حتي خودش را از نزديك نميشناختم.
پس تبليغ با چه هدفي؟
هدفم براي شخص ايشان نبود، نيتم خدايي بود و گفتم كمكي بكنم.
به پيشنهاد خودشان رفتيد معلم اخلاق دولت شديد يا كسي شما را معرفي كرد؟
وقتي ايشان در انتخابات رياستجمهوري راي آوردند، بنده و آقاي حقاني رفتيم ديدن ايشان براي اين كه تبريك بگوييم. ايشان گفتند من براي نظام و دولت احساس خطر ميكنم و عمده مشكلات كه در دولتهاست بداخلاقي و بياخلاقي است. گفتند دلم ميخواست كه شما اگر ميتوانيد فكري براي اين مساله بكنيد. اگر نياز است معلم اخلاق بگذاريد. گفتند خودتان مسووليتش را قبول كنيد گفتم نه من كسي نيستم. فشار آوردند. گفتند هفتهاي دو روز بياييد گفتم هفتهاي دو روز نه، ولي هفتهاي يك روز ميآيم. وقتي دولت شروع به كار كرد، هر يكشنبه جلسهاي ميگذاشتيم.
هيچوقت در دولتهاي جمهوري اسلامي پيش از آقاي احمدينژاد معلم اخلاق در كابينه مرسوم نبود!
نه اصلا نبود. فقط در مقطعي در دولت مرحوم شهيد رجايي، آيتالله حائري ميرفتند براي شخص ايشان درس اخلاق ميدادند. آقاي احمدينژاد ولي ميگفتند من تنها نيستم و وزيرانم هم هستند. بعد براي وزرا هم كه درس اخلاق گذاشتيم، ايشان گفتند خانمها هم احساس نياز ميكنند دو هفته يكبار براي خانمهاي وزرا هم يك جلسه ميرفتم.
در دولت شاگردهاي خوبي داشتيد؟
خيلي خوب بودند. بحثها بحثهاي زندهاي بود. البته براي خودم هم فوقالعاده بهتر از همه بود.
ميگوييد در كلاس اخلاق شاگردهاي خوبي داشتيد ولي بياخلاقي بعضي از شاگردهايتان بعدها ثابت شد!
نميدانم! پيغمبرها كه آمدند حرف زدند همه مردم آدم شدند؟
نه؛ ولي شما ميگوييد همه آنها شاگردهاي خوبي بودند!
نه، خوب بودند ولي بعضيهايشان ممكن است بد برخورد كردند. حالا شما ببينيد اگر همين درس اخلاق هم نباشد، چه ميشود! درس اخلاق كه هست ميگوييد در فلان دولت بداخلاقي بوده، حالا بگوييد ببينم قبل از اين وزرا خيلي خوش اخلاق بودند؟
خب قبل از آن كه در دولتها معلم اخلاقي نبود!
ميخواهم بدانم اخلاقشان خوب بود بعد كه آمدند در دولت و پاي درس اخلاق نشستند، بد شدند؟
وقتي درس اخلاق هست انتظار ميرود اصول اخلاقي بيشتر رعايت شود. صرف اخلاق كلامي و شخصيتي را نميگويم اخلاق در همه ابعاد تاثيرگذار است؛ كار، برخورد با مردم و...
اثر دارد، حتما اثر دارد. اين كه شما توقع داشته باشيد كه معلم اخلاق بيايد يك فوت بكند همه چيز درست شود نه معلوم ميشود كه باز هم كم است بايد بيشتر مايه گذاشت.
چرا بعد از مدتي معلمي كابينه را واگذار كرديد؟
آقاي احمدينژاد ميگفتند هفتهاي دو مرتبه بيا و من نميتوانستم چون بايد هفتهاي يك بار از قم ميرفتم تهران و برميگشتم و قم هم درس و كلاس داشتم. گفتم فرد ديگري را بياوريد و از بين گزينههايي كه مطرح كردند گفتم آقاي حائري خوب است.
به واسطه رفتوآمدهايتان در بدنه دولت هيچوقت به بعضي تخلفات يا انحرافات بعضي اعضاي هيات دولت كه بعدها علني شد، پي برده بوديد؟
اگر از كسي چيزي را ميفهميدم نقدم را به او ميگفتم ولي در بوق و كرنا نميكردم، نميرفتم عليه آنها مصاحبه كنم كه وزير اين كار را كرد و چرا كرد.
خب ولي از يك جايي به بعد، انتقاد به شخص جواب نميدهد و بايد براي جلوگيري از تكرارش آن را علني كرد!
اين كار به چه درد ميخورد؟ بايد به خود طرف گفت. با خود آقاي احمدينژاد هم همين طور بودم؛ به طوري كه تقريبا ماهي يك بار جلسهاي خصوصي با ايشان داشتيم و انتقادها و پيشنهادهايم را مطرح ميكردم. حسنها و عيبهاي ايشان را به آن اندازه كه ميدانستم ميگفتم و به نظرم كار درستي بود.
براي اين حرفها گوش شنوا هم داشتند؟
خب من خيلي دنبال اين نبودم كه او چه كار ميكند. به ايشان هم گفته بودم خيلي دنبال اين نيستم كه ببينم به اين حرفها عمل ميكني يا نه. من وظيفهام گفتن است. بالاخره آدمهاي بالغي هستند؛ آدمهاي بالغ را نميشود مثل بچه تاتيتاتي كرد.
اما شخصا دوست داشتم كه اين مسائل با ايشان مطرح شود. آقايان، طلاب، بزرگان، اساتيد، كوچكترها و بزرگترها و حتي عوام مردم اگر چيزي ميگفتند به فكر بودم، يادداشت ميكردم و وقتي با ايشان جلسه داشتم تندتند ريزش را ميگفتم.
دنبال اين كه جواب بگيرم نبودم. فقط ميخواستم بگويم بدانيد اگر درست است اصلاح كنيد اگر نيست كه خب نيست. چون كساني كه سياسي هستند، پشت سرشان حرف بيخود خيلي ميزنند. هر چه ميگويند راست نيست، هر چه ميگويند درست نيست. از آن طرف هم ممكن است باشد. مطرح كردن و به گوش مسوولان رساندن، خودش يك وظيفه است.
ميگفتند آقاي احمدينژاد خيلي نقدپذير نبود!
واقعيتش اين است كه براي مثال هر وقت در هفته ميگفتم نيمساعت وقت بده تا با هم صحبت كنيم، ايشان دريغ نميكرد. حتي خاطرم هست در بحث ورزشگاه و ورود خانمها نصف شب من رفتم تهران و ايشان با اين كه مهمان داشت حاضر شد تا ساعت يك و دو نصف شب به من وقت بدهد تا با هم بحث كنيم.
يعني اين قدر مخالف حضور بانوان در ورزشگاهها بوديد كه شبانه به تهران آمديد؟
اشكال داشت به نظر من. از لحاظ فقهي كار درستي نيست. نظر فقها همه همين بود. براي ايشان مطرح كردم. ايشان چنين ميدانهايي را در اختيار ما قرار ميداد تا حرفهايمان را راحت بيان كنيم.
شما از ماجراي انحراف در دولت آقاي احمدينژاد كه بعدها محوريت آن به آقاي مشايي نسبت داده شد هم اطلاعي داشتيد؟ اصلا هيچوقت متوجه اين انحراف شده بوديد؟
اين كه آقاي مشايي و جريان منتسب به ايشان انحراف داشت يا نداشت بايد آمد نشست بررسي كرد چون بعضي ايرادات وجود دارد. اما آن چه بيشتر مد نظر بنده بود، اين بود كه آقاي احمدينژاد رييسجمهور ما است و ما تلاش كرديم و دوست داشتيم ايشان سر كار بيايد پس نقد اصلي براي هر انحرافي در دولت، متوجه آقاي احمدينژاد بود. به خود ايشان هم اين نقد را ميگفتم؛ در بوق و كرنا نميكردم، به خودش ميگفتم و اثرش هم بيشتر بود. اگر انحرافي در دولت بود شخص رييسجمهور بايد رفع و كنترل كند.
اگر آقاي مشايي انحرافي داشت خب داشت مگر در كشور همه درست ميروند بعضيها منحرف هستند خب باشند.
منبع: تابناک
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tabnak.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تابناک» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۰۷۶۲۲۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ورود پیکر شهید به بوشهر
دریافت 37 MB کد خبر 6095215